اَصْحابِ كَهْف، در قصص قرآنى نام گروهى از مؤمنان كه از ستم پادشاهى مشرك به غاري پناه بردند و ساليانى دراز به خوابى عميق درافتادند. بر پاية روايات، اين پادشاه مشرك، دقيانوس، و محل واقعه اِفِسوس دانسته شده است.
داستان اين گروه، با اشاراتى كوتاه در اوايل سورة مكى كهف مسطور است كه در آن سخن از يكتاپرستانى است كه براي گريز از پرستش خدايان دروغين به غاري پناه بردند تا از گزند ستمكاران بتپرست برهند. خوابى كه آنان را در غار درربود، به فرمان پروردگار ساليانى به طول انجاميد و در اين مدت، چنان هيبتى داشتند كه كس را ياراي نزديك شدن به آنان نبود و نگرنده آنان را بيدار مىپنداشت. اين خفتگان ساليانى چند (بر پاية آيات قرآنى: 309 سال) را در همان حال گذراندند و چون به خواست الهى از خواب برخاستند، چنان گمان بردند كه تنها روزي يا كمى بيشتر از روز در خواب بودهاند. چون يكى از ايشان براي فراهم آوردن غذا به شهر درآمد، مردم از حال شگفتانگيزشان آگاهى يافتند و برآن شدند تا بر در غار آنان مسجدي به پا سازند. در اين آيات به سگى همراه اصحاب كهف اشاره شده است كه بر در غار، خفته، و با هيبتى شگفت، دو دست خود بر زمين گسترانيده بود (نك: كهف/18/9-22).
همچون بسياري ديگر از قصص قرآنى، داستان اصحاب كهف در ميان صاحبان اديان آسمانى، پيشينه دارد و اساساً داستانى مشهور در ميان مسيحيان شرق و غرب بوده است. قرآن كريم بدون اينكه به صاحبان ديانت بخصوصى تصريح نموده باشد، به تعبير «يقولون» به شهرت و تداول اين داستان در ميان پيشينيان، و حتى اختلافى در جزئيات داستان ميان بازگو كنندگان اشاره دارد (همانجا). در ميان مسيحيان، اصحاب كهف نه به لحاظ پناه بردنشان به غار، بلكه از جهت به خواب رفتنشان شهرت يافتهاند و با عنايت به اينكه شمار آنان 7 نفر انگاشته شده است، در غالب منابع، به خصوص در منابع مسيحيت غربى به «7 خفتگان1» شناخته شدهاند.
اين انديشه كه داستان مسيحى 7 خفتگان، خود در داستانهايى قديمتر ريشه داشته باشد، در برخى از پژوهشها مطرح شده است و شماري از محققان، برخى عناصر داستان را با داستانهاي مشابه در منابع يهودي، يونانى و جز آن جستوجو كردهاند. از جمله بايد به داستان اُنياس (حونى) اشاره كرد كه در كتاب «تعانيت»، از بخشهاي تلمود، از آن ياد گرديده، و به خواب 70 سالة او اشاره شده است. همچنين برخى به مقايسة داستان با حكايت هلنىِ 9 خفتگانِ ساردينيا اشاره كردهاند كه ارسطو از آن ياد كرده است (براي اين مقايسهها، نك: گوئيدي، 430 -429 ؛ دِي، 140 ؛ نيز نك: «تعانيت2»، a .(23
به هر تقدير، در متون مسيحى كهن، داستان اصحاب كهف با مضامينى كاملاً قابل مقايسه با مضامين اسلامى ديده مىشود، بدانگونه كه نه تنها مىتوان خطوط كلى داستان قرآنى را در پرداختهاي مسيحى بازيافت، بلكه بخش تفصيلات داستان در روايات و تفاسير اسلامى نيز، با پرداختهاي مسيحى قابل مقايسه است. در اين مقايسهها، همگونى ميان برخى پرداختهاي روايى اسلامى با نمونههاي مسيحى كاملاً مشهود است؛ چنانكه روايت ابنحميد از ابناسحاق، و به خصوص ضبط نامها در اين روايت،از نمونههايبرجستةهمگونى با پرداختهاي مسيحى است (نك: ادامة مقاله). نقل اين داستان نزد مسيحيان با روايت يعقوب سروگى (451-521م)، اسقف سريانى كه مدتى پس از تئودُسيوس دوم مىزيسته، و نيز دستهاي روايات ادبى صورت گرفته است. اين پرداختهاي مسيحى در نسخههايى به زبانهاي سريانى، قبطى، عربى، حبشى و ارمنى از سدة 6م به بعد باقى مانده است (براي پرداختهاي گوناگون داستان، نك: گيبن، ؛ I/544-545 ماسينيون، چ 1954م، 103 بهبعد؛ گوئيدي،429 -428 ؛ .(I/512-513,II/502ٹéگ¤ً
دقيانوس و نيز ثاودوسيوس (تيذوسيوس) كه نام آنها در داستان اصحاب كهف آمده است،دو تن از امپراتورانتاريخى روم هستند كه نخستين از اين دو تن در تواريخ با نام دكيوس يا دكيانوس (حك 249-251م) شناخته مىشود و دومين نفر نيز با تئودسيوس دوم (حك 408-450م)، امپراتور روم شرقى، تطبيقپذير است. شهر افسوس شهري باستانى در غرب آسياي صغير، نزديك ساحل اژه است كه در دورة رومى، مركز شرقى امپراتوري روم بوده است (نيز نك: ه د، اياسلوق).
اصحاب كهف اسلامى و مقايسة آن با نمونههاي مسيحى، و همچنين تطبيق آن با برخى دانستههاي تاريخى، توجه خاورشناسان را به خود جلب كرده است، چنانكه از زواياي مختلف دربارة اين موضوع به تحقيق پرداختهاند. براي نمونه ماسينيون با نگاهى بر روايات اسلامى و مسيحى به بررسى جايگاه اصحاب كهف در ميان گروههاي قومى گوناگون به ويژه از نظر تصويرنگاري ايشان عنايت داشته، و طى يك سلسله مقالات به تفصيل به اين مطلب پرداخته است (نك: ماسينيون در همين مآخذ). از سويى ديگر يونگ با مقايسة داستان اصحاب كهف و داستان خضر نبى، به موضوع تجديد حيات و عمر دوباره يافتن نظر داشته است (نك: ص 135 به بعد؛ جرويس، .(75 همچنين واي با نگاهى به قصص الانبياء ربغوزي به بررسى اين داستان نزد اقوام ترك پرداخته (نك: ص 289 به بعد)، و سيدرسكى با اختصاص دادن بخشى از اثر خود به قصص اصحاب كهف، به مقايسه ميان روايات اسلامى و مسيحى، و يافتن نمونهاي از تلمود در آثار يهودي پرداخته است (ص .(153
اصحاب كهف و پرداختهاي روايى: بيان داستان اصحاب كهف در قرآن كريم، مانند بسياري ديگر از قصص پيشينيان به اجمال، و در روايات و نقل قُصّاص، به تفصيل آمده است؛ مفسران نيز به مناسبت تفسير سورة كهف، با ذكر روايات گوناگون به شرح قصص مربوط به اصحاب كهف پرداختهاند.
در نگاه به اين پرداختهاي روايى، نخست بايد به روايت طبري از طريق ابنحميد از ابناسحاق اشاره كرد كه از نزديكترين نمونههاي همخوان با روايت مسيحى نيز هست. در اين روايت گفته مىشود كه پس از حضرت عيسى (ع)، مسيحيان از ايمان خويش بازگشته، با تشويق پادشاه زمان دقينوس (= دقيانوس) به بت پرستى روي نهادند؛ با سختگيري پادشاه، موحدان يا مثله و كشته مىشدند، يا همچون اصحاب كهف كه از اشرافزادگان بودهاند، روي به سوي پروردگار آورده، به تضرع، راه رهايى مىجستهاند ( تفسير، 15/133؛ نيز بغوي، 3/541 به بعد). به اين روايت، بايد يادداشتهايى ديگر از روايات طبري را افزود، مبنى بر اينكه اصحاب كهف در يكى از غيبتهاي كوتاه دقيانوس از تختگاه، گريخته، به غاري در كوه بنجلوس (قس: ثعلبى، 416؛ طوسى، محمد بن حسن، التبيان، 7/12؛ ابنكثير، 4/368) پناه بردند؛ اما به زودي پناهگاه آنان شناخته شد. دقيانوس با همراهان به در غار آمد و به تصور اينكه، با بستن غار، جوانان خفته در آن، زنده به گور خواهند شد، دستور به بستن دهانة غار داد. در اين ميان دو تن از ياران دقيانوس به نامهاي بيدروس و روناس كه ايمان خويش پنهان مىداشتند، داستان اصحاب كهف را بر لوحى نوشته، در جعبهاي در نزديكى دهانة غار نهادند تا مگر آيندگان از اخبار آنان آگاه گردند (طبري، همان، 15/133- 135؛ نيز قس: شريف رضى، 140-141).
در بخش ديگر داستان، روايتى به نقل قتاده از عكرمه شايان توجه است كه به وقايع پس از بيداري اصحاب كهف مربوط مىشود. در اين روايت، اشاره مىشود كه دير زمانى پس از به خواب رفتن اصحاب كهف، تغييرات بسياري در شهر آنان، افسوس، پديد آمده، و فرمانروايىِ آن ديار به پادشاه صالحى از نسل دقيانوس، به نام تيذوسيس رسيده بود (براي اختلاف در ضبط نام وي، نك: طبرسى، 6/709-710؛ سورآبادي، 217). از سوي ديگر مردم شهر در مسألة رستاخيز و برانگيخته شدن جسد در آخرت، معتقدات مختلفى پيدا كرده، و به دو گروه اصلى مخالفان و موافقان معاد جسمانى تقسيم شده بودند و پادشاه ديندار در حل اين مشكل فرومانده، رو به پروردگار آورده بود. در همين زمان خداوند حجت خود را نماياند و جوانان اصحاب كهف را از خواب طولانى بيدار كرد. پس از بيداري، يمليخا براي تهية غذا به شهر رفت و با نشانههايى از ايمان در آن ديار روبهرو شد و با عرضة سكة خويش به فروشندگان، مردم به وي شك كرده، پنداشتند كه گنجى يافته است. پس از بيان داستان توسط يمليخا، گروهى او را ديوانه، و كسانى وي را رازپوشِ جاي گنج دانسته، نزد دو بزرگِ شهر خويش به نامهاي اريوس و اسطيوس بردند. سرانجام مردم با قبول برخى سخنان او به درِ غار رفتند و در آنجا جعبهاي حاوي دو لوح يافتند كه داستان كامل اصحاب كهف بر آن نوشته شده بوده است. پس همگان آنچه گذشته بود، باور كردند و به عنوان نشانهاي بر حقانيت رستاخيز جسمانى پذيرفتند. بىدرنگ پادشاه نيز به اِفِسوس، به ديدار آن جوانان رفت و شكر خدا به جاي آورد؛ در اين حال خداوند جان از كالبد آنان بازگرفت. پس اجساد به همان حال در غار نهاده شد و مسجدي در كنار آن غار بنا گرديد (نك: طبري، همان، 15/143-147؛ بغوي، 3/546 -552؛ ابناثير، 1/357- 359؛ قرطبى، 10/378-379؛ براي پرداختهاي مشابه مسيحى، قس: گوئيدي، .(428
در روايتى ديگر از طبري از وهب بن منبه آمده است كه يكى از حواريان عيسى مسيح (ع) چون قصد ورود به شهر اصحاب كهف را داشته، درمىيابد كه براي ورود ملزم به سجدة بتى در دروازة شهر است، پس به حمامى در نزديكى شهر مىرود و ضمن مزدوري در آنجا، پنهانى گرمابهبان و ديگران را به راه راست هدايت مىكند. روزي پسر پادشاه به علت ارتكاب فحشا در همان حمام، به غضب الهى گرفتار شده، هلاك مىشود و پادشاه دستور به قتل صاحب حمام مىدهد. صاحب حمام با آگاه شدن از اين دستور همراه با گروهى ديگر از مؤمنان، از آن شهر مىگريزند. در راه با شبانى كه سگى همراه داشت، همراه مىشوند و به غاري پناه مىبرند. بخش پسين روايت كه به پيگرد آنان توسط دقيانوس و بستن در غار مربوط است، با روايت پيشين همانندي دارد (طبري، تاريخ، 1/778-781، تفسير، 15/136-137، 142-143؛ مجلسى، 14/433- 437؛ دميري، 2/270-271؛ قرطبى، 10/359-360؛ ابناثير، 1/355-357).
در كنار روايات اصلى داستان، گاه حكايت اصحاب كهف با پرداختى متفاوت در منابع روايى نقل شده است؛ از آن جمله، در روايت پاسخگويى امام على (ع) به پرسش برخى احبار يهود، با وجود عناصري مشترك با پرداخت مشهور داستان، اشاره شده است كه رويآوردن جوانان به توحيد، زمانى آغاز شده است كه آنان به سبب وقوع حادثهاي، وحشت را در چهرة دقيانوسِ مدعى الوهيت، مشاهده كردند و از آنجا كه براي خداوند ترس و وحشت بىمعناست، به مخلوق بودن پادشاه پى برده، به يكتاپرستى و گريختن از بارگاه دقيانوس روي آوردند. در اين روايت جايگاه سگ اصحاب كهف نيز موضوعيتى ويژه يافته، و بخشى از داستان به سخنگويى آن حيوان با پناهندگان به غار اختصاص يافته است (براي توضيحات بيشتر، نك: ثعلبى، 413 به بعد؛ مجلسى، 14/411-419؛ قس: نيشابوري، 343 به بعد؛ نيز دربارة روايتى از امام صادق (ع)، نك: قمى، 2/32-33). روايت ضحاك بن مزاحم از ابنعباس نيز ديگر نمونة ويژه است كه در آن عنصر قصهپردازي تا حد بسياري وارد شده، و مسير اسطورهاي داستان، آن را از ديگر روايات اسلامى ممتاز ساخته است (نك: ص 93).
به عنوان نكتهاي عمومى در باب روايات، نزديكى برخى اسامى خاص در روايات مسيحى و اسلامى است كه نشان دهندة رابطهاي ويژه ميان آنهاست. براي نمونه به نام كوهِ آنخلوس در روايت مسيحى بايد عنايت كرد كه در روايات اسلامى نيز به صورتهايى همچون بنجلوس آمده است. همچنين در روايتى از وهب بن منبه از درآمدن چوپانى به غار نيز سخن رفته، و نام او، اولياس آمده است، در حالى كه در روايات مسيحى، مالكِ زمينى كه غار در آن قرار گرفته بوده، شخصى به نام اداليس بوده است. طبري نيز در شمارش اصحاب كهف، روايتى آورده كه در آن، از 8 تن به نامهاي مكسملينا، محسملينا، يمليخا، مرطوس، كسوطونس، بيرونس، دينموس و قالوس نام آمده است و اين نامها با ضبط منابع مسيحى قابل مقايسه است (نك: مقدسى، مطهر، 3/128؛ طبري، تاريخ، 1/777؛ مسعودي، مروج...، 1/323؛ قس: گيبن، I/544 545 ؛ گوئيدي، 428 ؛ ماسينيون، چ 1954م، 105 )؛ البته با توجه به ناآشنا بودن نامها و ويژگيهاي خط عربى، اين نامها درمنابع ديگر روايى، با ضبطهايى گوناگون و با تصحيفاتى قابل انتظار ثبت شدهاند (در اين باره، نك: يعقوبى، 1/154؛ طبرسى، 6/710؛ ياقوت، 2/805؛ ابناثير، 1/359؛ ضحاك بن مزاحم، 79).
اختلاف در جزئيات داستان: اختلافات موجود در روايات اسلامى، دربارة زمان و مكان وقوع داستان و تفاوت در اسامى خاص، و برخى مفاهيم، خود بخشى از موضوعات مربوط به تفسير سورة كهف و روايات اصحاب كهف را در منابع كهن به خود اختصاص داده كه از آن جمله تعبير قرآنى «فِتية» است. بيشتر مفسران با توجه به معناي لغوي واژة «فتية» در آية 10 اين سوره، اصحاب كهف را گروهى از جوانان دانستهاند؛ ولى در برخى روايات، كاربرد اين صفت را نه براي نشان دادن سنِ ايشان، بلكه براي ارج نهادن به مقام معنوي آنان تلقى كردهاند. در اين دسته از روايات، به ويژه در روايتى از امام جعفر صادق(ع)، آنها پيرمردانى دانسته شدهاند كه به سبب ايمان و اجتناب از محارم و پيشدستى در مكارم اخلاقى، به اين صفت متصف شدهاند (نك: عياشى، 2/323؛ كلينى، 8/395؛ قرطبى، 10/364).
همسان با آيات الهى كه آشكارا از اختلاف مردمان در باب شمار اصحاب كهف سخن به ميان آورده است (كهف/18/22)، در روايات و تفاسير نيز در شمار آنان اختلاف، و بيشترين عدد ياد شده به 9 رسيده است (براي اختلافات، نك: طبري، همان، 1/776؛ قرطبى، 10/382- 383). گويند چنين تفاوتهايى در ميان مسيحيان نيز بوده است، چنانكه يعقوبيه شمار آنان را 3 تن، و نسطوريان 5 تن مىدانستهاند (نك: بغوي، 3/559؛ قرطبى، 10/382). در اين ميان، مفسران مسلمان، به عنوان نتيجة طبيعى انتقاد قرآن كريم از اختلاف در شمار اصحاب كهف، خود را از درگير ساختن در نظير چنين اختلافى به دور داشتهاند، اما در منابع تفسيري، گاه يادآور شدهاند كه شايد بتوان از آية 22 سورة كهف چنين دريافت كه عدد 7 از سوي قرآن مورد تأييد قرار گرفته است؛ چه در آية شريفه، اين قول برخلاف اقوال ديگر به تعبير «رجماً بالغيب» متصف نشده است.
زمان زيست اصحاب كهف، در بيشتر روايات، پيش از برانگيخته شدن حضرت عيسى(ع)، و زمان بيداري ايشان پس از آن حضرت دانسته شده است (مثلا نك: طبري، همان، 1/778؛ ابنقتيبه، 54؛ ابناثير، 1/355؛ براي نظر مخالف، نك: ابنكثير، 4/370). همچنين پادشاهانى كه در دو دورة زيست ايشان حكومت مىكردهاند، به ترتيب با نامهاي دقيانوس (دسيوس) و ثاودوسيوس (تيدوسيس) معرفى گشتهاند (نك: يعقوبى، همانجا؛ مسعودي، التنبيه...، 147؛ طبرسى، 6/698؛ قرطبى، 10/390؛ ابنعبري، 85).
مكان غار نيز جداي از روايات اصلى كه اشاره به شهر افسوس دارند (نك: مقدسى، محمد، 152-153؛ بيرونى، 290؛ بغوي، 3/557؛ قزوينى، آثار...، 498)، موضوع اختلافاتى است كه شايد علت آن، جذابيت داستان براي اقوام گوناگون بوده است. در برخى روايات آمده كه در قريهاي به نام لوشه در غرناطه، غاري ديده شده است كه اجسادي با سگشان در آن وجود دارند و مردم آنان را اصحاب كهف مىپندارند. در كنار آن غار مسجدي است و در نزديكى مسجد، قصري بهنام رقيم، و در قسمت شمالى غرناطه شهري قديم به نام دقيوس وجود دارد (قرطبى، 10/358؛ قلقشندي، 5/215). ياقوت نيز از باورِ مردم عمان ياد مىكند كه كهف و رقيم را در عمان مىجستهاند (2/806، 3/719). ماسينيون در سلسله مقالاتى دربارة اصحاب كهف، با بذل توجه به موضوع اخير، به طرح اين داستان در ميان مردم گوناگون پرداخته، و آثار بسياري را كه در آن شهرها به اصحاب كهف منتسب مىشود، را مورد بررسى قرار داده است (براي برخى روايات پراكنده، نك: طبري، تاريخ، 1/776؛ ياقوت، 2/806).
كاوش در پى اصحاب كهف: جايگاه داستان اصحاب كهف نزد مسلمانان و وجود اين باور كه هنوز مىتوان نشانى از غار اصحاب كهف را بازجست، موجب آن شده تا در طول تاريخ، بارها چنين كاوشهايى به عمل آيد. به طبع شهرت اينكه اصحاب كهف در بلاد روم سكنى داشتهاند، انگيزهاي بوده است تا اين جويندگان، در پى يافتن اطلاعاتى جديد و موثق دربارة اصحاب كهف، بيشتر به جانب روم توجه نمايند.
در روايتى از زبان عبادة بن صامت صحابى، چنين آمده كه ابوبكر وي را به سفارت به روم فرستاد و او در قسطنطنيه كوه سرخى ديد كه در آن غاري با دري آهنين، و در داخل آن 13 جسد وجود داشته است. بر پاية اين نقل، اهالى منطقه را رسم بر آن بوده تا همه ساله به آن غار وارد شوند و در بزرگداشت آنان، مراسمى برپاي دارند، و هم ايشان باور داشتهاند كه اين مردگان، اصحاب كهف و پيغامبرانى بودهاند كه 400 سال پيش از حضرت عيسى (ع) مىزيستهاند (نك: طوسى، محمد بن محمود، 348-349؛ ياقوت، 2/806 -807؛ قزوينى، عجائب، 161؛ قس: بيرونى، همانجا؛ نيز براي روايتى مشابه از ابنعباس، نك: قزوينى، آثار، 498-499؛ ادريسى، 2/802 -803).
از ديگر اخبار رسيده در اين باره، نقل شخصى است به نام مجاهد بن يزيد كه در حدود 102ق در سفري به ناحية طرسوس (در جنوب شرقى تركيه كنونى) به شهر عموريه رسيده، و در آنجا، بر فراز كوهى، 13 جسد را ديده است كه در درون غاري آرميدهاند، و مردم آن منطقه را هر ساله عيدي بوده كه براي بزرگداشت نزد اين اجساد گرد مىآمده، و آنها را حرمت مىنهادهاند. مجاهد مىافزايد كه شايد اينان، همان اصحاب كهف بوده باشند (نك: مقدسى، محمد، 153-154).
همچنين در حكايات تاريخى نقل شده است كه خليفة عباسى، الواثق بالله براي يافتن اطلاع از اصحاب كهف و رقيم، محمد بن موسى منجم را به ديار روم فرستاد و در بازگشت، محمد بن موسى او را از ديدار مردگانى در شكاف كوهى خبر داد كه كافوراندود در پلاسى پيچيده شده بودهاند. وي كه مدعى است آن اجساد را لمس كرده، يادآور شده است كه حتى موي بدن آنها سالم مانده بوده است؛ اما او خود در اينكه آنان ممكن است همان اصحاب كهف بوده باشند، ترديد كرده است (نك: ابنخردادبه، 106-107؛ بيرونى، 290؛ طوسى، محمد بن محمود، 349؛ مسعودي، مروج، 1/ 314- 315؛ براي نقد اينگونه روايات، نك: بيرونى، همانجا؛ ياقوت، 2/806).
نكتة اشاره شده در برخى از اين حكايات، مبنى بر وجود سالگردي براي بزرگداشت اصحاب كهف ميان مسيحيان، در منابع مسيحيت شرقى و غربى نيز تأييد مىگردد؛ چنين مراسمى در تقويم مذهبى كليساي رم در 27 ژوئيه، و در تقويم كليساي يونانى در 2 يا 4 اوت كاملاً شناخته شده است.
اصحاب كهف و اصحاب رقيم: از آنجا كه در قرآن كريم، در بيان داستان اصحاب كهف، واژة «رقيم» به «كهف» عطف شده است (كهف/18/9)، در برخى پرداختهاي روايى داستان اصحاب كهف به فراخور مضمون مختلف، اصحاب رقيم با اصحاب كهف گروهى واحد تلقى شدهاند. در اين منابع، براي رقيم معانى گوناگونى ذكر شده است تا ميان آن و داستان اصحاب كهف الفتى ايجاد شود؛ ولى در مقابل رواياتى نيز وجود دارند كه اين دو را از يكديگر جدا دانسته، داستانى مستقل دربارة اصحاب رقيم آوردهاند. در اين ميان، ديدگاه نخست از شهرت بيشتري برخوردار بوده، و اين ويژگى سبب گشته است تا عملاً داستان اصحاب كهف و اصحاب رقيم در كنار يكديگر گنجانيده شود.
در آن دسته از روايات كه دو داستان را مستقل انگاشتهاند، اصحاب رقيم اشاره به 3 جوان است كه به غاري درآمدند و بر اثر بسته شدن دهانة غار، در آن محبوس گشتند؛ پس از استغاثههاي فراوان بر آن شدند تا هر يك به بيان يكى از اعمال نيك خود بپردازند، تا مگر خداي تعالى رحمت آورد و درِ غار گشوده گردد؛ پس چنين كردند و بدينترتيب از غار رهايى يافتند (نك: طوسى، محمد بن حسن، امالى، 408-409؛ مجلسى، 14/426-427؛ سورآبادي، 211-213؛ نيز نك: مسعودي، مروج، 1/314).
در مقابل، در آن دسته از روايات كه از شهرت بيشتري برخوردارند، رقيم مفاهيم گوناگونى در ارتباط با اصحاب كهف، يافته است. در بيشتر اين منابع، با لحاظ كردن ريشة لغوي «رقيم» آن را به معنى «نوشته»، يا به طور دقيقتر همان دو لوحى دانستهاند كه داستان اصحاب كهف بر روي آن نوشته شده، و بر درِ غار نهاده شده بوده است (نك: ابنهشام، 1/324؛ بخاري، 4/147، 5/229؛ قمى، 2/31؛ طبرسى، 6/697؛ ابندريد، 2/405؛ ابوعبدالرحمان، 223). در اين ميان برخى رقيم را نامى براي يك وادي كه غار اصحاب كهف در آن واقع بوده، ذكر كردهاند و در رواياتى نيز، مكان آن را در نزديكى ايله گفتهاند (نك: ابوعبيده، 394؛ طبري، تفسير، 15/131؛ طبرسى، همانجا؛ ابنكثير، 4/368). در نقلى از ضحاك بن مزاحم، رقيم شهري در روم معرفى شده است كه در آن غاري است و 21 جسد به هيأت اصحاب كهف كه گويى به خوابى عميق فرو رفتهاند، در آن غار وجود دارد و ديدار آنان، يادآور داستان اصحاب كهف است (قرطبى، 10/357- 358؛ براي ديگر روايت، نك: فخرالدين، 21/82؛ قرطبى، 10/356- 358؛ ابنمنظور، 12/250؛ زمخشري، 4/704- 705).
اصحاب كهف نزد مذاهب گوناگون اسلامى: در ميان اخبار نقل شده دربارة ديدار اصحاب كهف از سوي مسلمانان، روايتى شيعى وجود دارد با اين مضمون كه حضرت رسول (ص) به منظور اثبات حقانيت امام على (ع)، آن حضرت را با برخى از سران اصحاب به سوي جايگاه اصحاب كهف گسيل داشت؛ هر يك از همراهان از سوي پيامبر (ص) مأمور بودند تا اصحاب كهف را سلام گويند، اما هيچيك را از درون غار پاسخى نيامد؛ چون حضرت على (ع) آنان را سلام گفت، پاسخ دررسيد و همراهان با شگفتى علت را پرسان شدند و در طى گفت و گويى ميان ايشان و اصحاب كهف، كهفيان حضرت على(ع) را وصى پيامبر (ص) معرفى كردند (راوندي، 1/189-190؛ مجلسى، 14/420).
در پيوندي ديگر ميان انديشة شيعى و داستان اصحاب كهف، بايد به آن دسته از روايات شيعى اشاره كرد كه كتمان ايمان از سوي ابوطالب را به كتمان اصحاب كهف مثل زدهاند و در اين همسانسازي، بر اهميت تقيه تأكيد ورزيدهاند (نك: الاختصاص، 241؛ عياشى، 2/323؛ كلينى، 1/488، 2/218؛ راوندي، 2/942-943؛ نيز يعقوبى، 2/212).
اين نكته نيز در تفسير پيشة اصحاب كهف - كه در منابع به عنوان صراف معرفى شدهاند - قابل يادكرد است كه در روايتى از امام جعفر صادق (ع) در مدح ايشان، اصحاب كهف نه صراف درهم و دينار، كه صراف كلام حق در مقابل باطل شناسانده شدهاند (نك: عياشى، 2/322؛ ابنبابويه، 3/96-97).
اصحاب كهف در ميان فرق مختلف اسلامى داراي جايگاهى ويژهاند؛ چنانكه براي مثال در ميان اسماعيليه، برخى از مشايخ آنان، در مسأله امامت و وصايت از اين داستان بهره برده، و مثلاً با اصل قرار دادن روايتى كه اين جوانان را 7 تن معرفى كرده است، سعى در همسو كردن اين عدد با شمار امامان هفتگانة اسماعيلى داشتهاند (مثلاً نك: ماسينيون، چ 1955م، 13 )، و نيز با تأويلى، 309 سال در غار خفتن آنها را با 300 ناطق و 9 نبى و وصى اسماعيلى متناظر ساختهاند (براي پيوند با موضوعاتى چون سلسلة وصايا و ظهور مهدي نزد اسماعيليان، نك: همان، .(72-73
همچنين جايگاه والايى براي اصحاب كهف در تصوف وجود دارد كه به ويژه در مسأله فتوت و جوانمردي و نيز كرامات اولياء از اين داستان بهرهها برده شده است (براي تصوف، مثلاً نك: قشيري، 634- 635؛ ماسينيون، چ 1995م، 71 به بعد). داستان اين جوانان در ادب فارسى نيز بازتابى گسترده يافته، و تقريباً بيشتر شعراي پارسىگوي از جمله سنايى، سعدي، مولوي و عطار يادي از ايشان در آثار خود داشتهاند. در اين ميان سگ اصحاب كهف كه مظهر طلب و سلوك در مسير حقيقت قلمداد شده، و به عنوان موجودي كه به واسطة يافتن گوهر حقيقت از مرتبة حيوانى به درجة راه يافتگانِ حق رسيده، بسيار حائز اهميت است (نك: ياحقى، 94).
ابناثير، الكامل؛ ابنبابويه، محمد، من لايحضره الفقيه، به كوشش حسن موسوي خرسان، نجف، 1376ق؛ ابنخردادبه، عبيدالله، المسالك و الممالك، به كوشش دخويه، ليدن، 1889م؛ ابندريد، محمد، جمهرة اللغة، حيدرآباد دكن، 1345ق؛ ابنعبري، غريغوريوس، تاريخ مختصر الدول، بيروت، 1958م؛ ابنقتيبه، عبدالله، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1960م؛ ابنكثير، اسماعيل، تفسير القرآن العظيم، بيروت، 1389ق/1970م؛ ابنمنظور، لسان؛ ابنهشام، عبدالملك، السيرة النبوية، به كوشش مصطفى سقا و ديگران، قاهره، 1355ق/1936م؛ ابوعبدالرحمان زيدي، عبدالله، غرائب القرا¸ن، به كوشش محمد سليم حاج، بيروت، 1405ق/ 1985م؛ ابوعبيده، معمر، مجاز القرآن، به كوشش محمد فؤاد سزگين، بيروت، 1401ق/1981م؛ الاختصاص، منسوب به شيخ مفيد، به كوشش علىاكبر غفاري، قم، جماعة المدرسين؛ ادريسى، محمد، نزهة المشتاق، پورت سعيد، مكتبة الثقافة الدينيه؛ بخاري، محمد، صحيح، استانبول، 1315ق؛ بغوي، حسين، معالم التنزيل، بيروت، 1405ق/1985م؛ بيرونى، ابوريحان، الا¸ثار الباقية، به كوشش ادوارد زاخاو، لايپزيگ، 1923م؛ ثعلبى، احمد، قصص الانبياء، بيروت، دار الرائد العربى؛ دميري، محمد، حياة الحيوان الكبري، قاهره، مكتبة مصطفى البابى الحلبى؛ راوندي، سعيد، الخرائج و الجرائح، قم، 1409ق؛ زمخشري، محمود، الكشاف، قاهره، 1366ق/ 1947م؛ سورآبادي، ابوبكر، قصص قرآن مجيد، تهران، 1347ش؛ شريف رضى، تلخيص البيان، بيروت، 1406ق/1986م؛ ضحاك بن مزاحم، «متنى در بارة داستان اصحاب كهف» (نك: مل ، واثكث)؛ طبرسى، فضل، مجمع البيان، به كوشش هاشم رسولى محلاتى و فضلالله يزدي طباطبايى، بيروت، 1408ق/1988م؛ طبري، تاريخ، به كوشش دخويه، ليدن، 1879-1881م؛ همو، تفسير؛ طوسى، محمد بن حسن، امالى، به كوشش محمد صادق بحرالعلوم، بيروت، 1401ق/1981م؛ همو، التبيان، به كوشش احمد حبيب قصير عاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ طوسى، محمد بن محمود، عجائب المخلوقات، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345ش؛ عياشى، محمد، التفسير، به كوشش هاشم رسولى محلاتى، تهران، 1380ق؛ فخرالدين رازي، محمد، التفسير الكبير، قاهره، المطبعة البهيه؛ قرآن كريم؛ قرطبى، محمد، الجامع لاحكام القران، بيروت، 1372ق؛ قزوينى، زكريا، آثار البلاد، بيروت، 1404ق/1984م؛ همو، عجائب المخلوقات، به كوشش ووستنفلد، ويسبادن، 1848م؛ قشيري، عبدالكريم، رسالة قشيريه، ترجمة كهن فارسى، به كوشش بديعالزمان فروزانفر، تهران،1361ش؛ قلقشندي، احمد، صبح الاعشى، قاهره، وزارة الثقافة و الارشاد القومى؛ قمى، على، تفسير، به كوشش طيب موسوي جزايري، نجف، 1387ق؛ كلينى، محمد، الكافى، به كوشش على اكبر غفاري، تهران، 1388ق؛ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، 1403ق/1983م؛ مسعودي، على، التنبيه و الاشراف، ليدن، 1893م؛ همو، مروج الذهب، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، 1384ق/ 1964م؛ مقدسى، محمد، احسن التقاسيم، به كوشش دخويه، ليدن، 1906م؛ مقدسى، مطهر، البدء و التاريخ، به كوشش كلمان هوار، پاريس، 1903م؛ نيشابوري، ابراهيم، قصص الانبياء، به كوشش حبيب يغمايى، تهران، 1359ش؛ ياحقى، محمد جعفر، فرهنگ اساطير، تهران، 1369ش؛ ياقوت، بلدان؛ يعقوبى، احمد، تاريخ، بيروت، 1379ق/1960م؛ نيز:
Day, E., X Seven Sleepers of Ephesus n , New Catholic Encyclopedia, 1966, vol. XIII; Gibbon, E., The Decline and Fall of the Roman Empire, Chicago, 1952; Graf, G., Geschichte der christlichen arabischen Literatur, Vatican, 1954; Guidi, I., X Seven Sleepers n , ERE, vol. XI; Jervis, J., X Khizr: The Emerald Angel of the Heart... n , Journal of Religion and Culture, 1992, vol. VI; Jung, C.G., The Archetypes and the Collective Unconscious, Princeton, 1968; Massignon, L., X Les Sept dormants d'Eph I se (Ahl-al-Kahf) en Islam et en Chr E tient E n , Revue des Etudes Islamiques, 1954-1960; Sidersky, D., Les origines des l E gendes musulmanes, Paris, 1933; X Ta q anith n , The Babylonian Talmud, ed. I. Epstein, London, 1990; Vazquez, J., X Los Siete Durmientes de Efeso n , Rivista del Instituto (Egipcio) de Estudios Islamicos, 1959-1960, vols. VII-VIII; Weyh, W., X zur Geschichte der Siebenschl L ferlegende n , ZDMG, 1911, vol. LXV.